دردسر های یک پزشک

برای خنده روی لب های شما 🫠💋

پارت 10

درسته توی بیمارستان انترن هستیم ولی واسه خودمون یه پا دکتریم و به ترم های پایینی دانشگاه که میان بیمارستان تدریس میکنیم و اینجوری بگم یه جورایی استاد در حال اموزشیم ، از خیلیا سر تریم و خیلی ها ازمون سر ترن . 

 

امروز روز اولی هست که میرم بیمارستان تا هم برنامه تدریسم رو بگیرم هم برنامه اموزشی و کاریم رو . 

دارم میرم پیش دکتر مهدویی و الانم ساعت ۶ هست و توی قسمت اموزشی بیمارستان به قول هستی گاوم پر نمیزنه . 

اون چهار تا منگل دیروز رفتن برنامه رو گرفتن و خیلی شیک امروز ساعت هفت و نیم میخوان بیان واسه شروع . 

اون وقت چون ما مهمون عمه خانممممممم بودیم که دلم میخواد از صفحه روزگار محو شه ، مامانم نزاشت با دخترا برم سراغ برنامه ام و گفت که اونو تو لونه شیطان خاندان پدری تنها و بی کس ول نکنم 

و انصافا منم دلم کباب شد براش و جریان اینجور شد که میبینید . 

………………………………………

دخترا از اینکه من باهاشون نرفته بودم دلخور بودن و برای همین اتاق مهدویی گور به گور شده رو نگفتن کجاستتتتتت

و الان من سیاه بخت مجبورم کل یه ساختمون ۸ طبقه ای  رو بگردم دنبال اتاق این گامبو 

پوفففف

فعلا فقط یه طبقه رو گشتم و حوصله ام پوکیده 

تازه خوابمم میاد :/

پس بزار همزمان که دنبال این گامبو دارم میگردم یه اهنگی چیزی هم پلی کنم که تا میرسم به اتاقش از خوابالودگی رو به موت نباشم 

زیاد خوابالو نیستم ولی دیشب دختر افریته عمه جوننن نزاشته بکپممممم

ابرپادام و گزاشتم تو گوشام 

و حالا نوبت میرسه به اهنگ 

یه اهنگ گومب گومب هم پلی کردم 

البته بخاطر سلما خانم که ارمی هستن 

گوشی منم پر از اهنگ و عکسای اون هفت تا عشق سلما شده 

البته نه تنها گوشی مناااا

گوشی های بقیه دخترا هم در چنین وضعی هست 

و کسی جرئت نداره که اونا رو پاک کنه 

زیرا ما جانمان را دوست میداریم ، نقطه سر خطططط.

منم یکی از همون اهنگ های بی تی اس رو پلی کردم 

نمیدونم اسمش چی بود یا چی میگفت اما از ریتمش خوشم اومد و یه جریان انرژی تو رگام تزریق شد . 

طبقه دوم رو هم گشتم و چیزی پیدا نکردم 

پس پیش به سوی طبقه سوم 

رفتم تو‌پله ها و با انرژی و بپر بپر

و ادا اصول های ناز دار و کلی مسخره بازی داشتم پله ها رو بالا میرفتم 

همزمان کوشی رو هم مثل میکروفن گرفته بودن و ادای خواننده رو همزمان با رقص مخصوصش در میوردم 

سرمو‌که اوردم بالا بقیه پله رو برم 

با چیزی که دیدم خشکم زد 

برگام که سهله خودم داشتم میریختممممممم

اونا هنوز منو نمیدیدن 

 یه پسره بود با دو تا دختر لب میگرفت !!!!

پسره داشت با یکی از دخترا لب میگرفت و اون یکی خودشو مثل مار بهش می مالید !!!

و دست دختره داشت میرفت سمت خشتک پسره که توی یه لحظه  نگاه پسره بهم خورد 

منی که خشک شده بودم و اصلا نمی تونستم تکون بخورم 

و اهنگ رو هم تو گوشم قطع نکرده بودم 

پسره دخترا رو حل داد به سمتی و سمت من خیز برداشت 

چشمای پسره توی یه لحظه به خاطر خشم قرمز قرمز شده بود 

رگای پیشونیش باد کرده بود و 

عجیب خوف بر انگیز شده بود 

ولی من ماتم برده بود 

پسره رسید به نزدیکی من و هوار زد 

با اینکه اهنگ با ولوم اخر تو گوشم بود ولی حس کردم داره هوار میکشه 

و دستش رفت بالا جوری که بخواد بکوبه تو صورتم 

و من چشمم ناخدا گاه از پسره دور شد و با دو تا دختز رسید 

که خودشون و میمالیدن و لبشونو به شکل بسیار س،کسی گاز گرفته بودن و با یه نگاه تحسین بر انگیز به پسر جذاب و پر عضله رو به روم خیره بودن 

 

لحظات از حالت اهسته خارج شد و یک طرف صورتم سوخت و من به سمت پایین پله ها تعادل از دست دادم 

گوشیم پرت شد به سمت پایین و خودمم چند پله به پشت غلت خوردم و یکی از ایرپاد های ایفونم پرت شد از تو گوشم بیرون 

منتظر سقوط اخر و مرگ بارم بودم که ……