دردسر های یک پزشک

برای خنده روی لب های شما 🫠💋

پارت 28

…من دختر محسنم ، اولین پسر اقابزرگ 

علیرضا : اوممم ، پس با این حساب شما میشی دختر عمه بنده چون منم پسر بزرگ لیلام ، سومین فرزند اقا بزرگ . 

دلیل اینم که تو رو ندیدم و تو هم منو ندیدی هم اینه که بنده و ارمان رفته بودیم المان و تازه برگشتیم . 

من : آآمم ، خب این عجیبه ، چون من میدونستم ارمان پسر عمو جواد رفته المان ولی از تو چرا بی خبر بودم ؟ 

علیرضا : به افتخار برگشتن منو ارمان مهمونی بزرگی برگزار شده بود ، اگه دم به تله میدادی و مهمونی رو به بهانه درس نمی پیچوندی منو زود تر میشناختی مهنا بانو .

تازه یاد مهمونی های نرفته افتادم و اه از نهادم بلند شد . 

قطعا تنبیه های سختی در انتظارم بود 

من که نشستم 

مجهول سوم بلند شد : با اجازه شما لیدی محترم که پریده بودی وسط کلامم ، سلام ، من ارمان محمودیه هستم 

فک کنم با این تعریف ها معلوم شد که دقیقا کیم 

و خنده کلاس بلند شد 

ارمان : البته اگه نیاز به شماره شناسنامه نباشه ! 

درسته استاد ؟ 

استاد خندید و درسته ای گفت . 

ارمان که شیطنتش گل کرده بود گفت : شما تایید میکنی دختر عمو ؟ 

یا میخوای بیشتر بگم ؟ 

البته اگه مایل باشی تا فردا صبحم از خودم میگما 

از اخلاقیاتم ، از پول و میام و رتبه و مدرک ، تا خوشگلی بی حدم 

من : استاد میشه برم بیرون ؟؟

استاد که داشت میخندید سریعا جدی شد 

استاد : خیر خانم محمودیه ، تازه کلاس شروع شده خانم  

من : اخه استادم من نگرانم با اعتماد به نفس اقا ارمان باعث ریختن سقف بشه

 ، میدونید من جوونم و ارزو به دل 

کلاس بعد بک ثانیه سکوت که انگار بعدش فهمیدن چی گفتم رفت رو هوا 

استادو که نگو ، غش کرده بود از خنده ، صورتش به قرمزی زیادی میزد 

یه لحظه نگران شدم نکنه چیزیش شه

بعد با فکر اینکه اینجا دکتر زیاده بیخیال شدم و خودمم قه قهه زدم 

شونه های ارمان و علیرضا خیلی شیک و نردونه میرقصید 

اصلا هیچ رقاصی نمیتونه همچین شونه تکون بده 

امیر و امین و حسامم جلو خنده شونو نگرفته بودن 

فقط منو رفیقام بودیم که سعی داشتیم 

«مثل خر از خنده عر نزنیم»

 

 

 

 

داشتید جمله اخرو ؟؟🤣🤣قافیه ساختم خفن