پارت 28

…من دختر محسنم ، اولین پسر اقابزرگ
علیرضا : اوممم ، پس با این حساب شما میشی دختر عمه بنده چون منم پسر بزرگ لیلام ، سومین فرزند اقا بزرگ .
دلیل اینم که تو رو ندیدم و تو هم منو ندیدی هم اینه که بنده و ارمان رفته بودیم المان و تازه برگشتیم .
من : آآمم ، خب این عجیبه ، چون من میدونستم ارمان پسر عمو جواد رفته المان ولی از تو چرا بی خبر بودم ؟
علیرضا : به افتخار برگشتن منو ارمان مهمونی بزرگی برگزار شده بود ، اگه دم به تله میدادی و مهمونی رو به بهانه درس نمی پیچوندی منو زود تر میشناختی مهنا بانو .
تازه یاد مهمونی های نرفته افتادم و اه از نهادم بلند شد .
قطعا تنبیه های سختی در انتظارم بود
من که نشستم
مجهول سوم بلند شد : با اجازه شما لیدی محترم که پریده بودی وسط کلامم ، سلام ، من ارمان محمودیه هستم
فک کنم با این تعریف ها معلوم شد که دقیقا کیم
و خنده کلاس بلند شد
ارمان : البته اگه نیاز به شماره شناسنامه نباشه !
درسته استاد ؟
استاد خندید و درسته ای گفت .
ارمان که شیطنتش گل کرده بود گفت : شما تایید میکنی دختر عمو ؟
یا میخوای بیشتر بگم ؟
البته اگه مایل باشی تا فردا صبحم از خودم میگما
از اخلاقیاتم ، از پول و میام و رتبه و مدرک ، تا خوشگلی بی حدم
من : استاد میشه برم بیرون ؟؟
استاد که داشت میخندید سریعا جدی شد
استاد : خیر خانم محمودیه ، تازه کلاس شروع شده خانم
من : اخه استادم من نگرانم با اعتماد به نفس اقا ارمان باعث ریختن سقف بشه
، میدونید من جوونم و ارزو به دل
کلاس بعد بک ثانیه سکوت که انگار بعدش فهمیدن چی گفتم رفت رو هوا
استادو که نگو ، غش کرده بود از خنده ، صورتش به قرمزی زیادی میزد
یه لحظه نگران شدم نکنه چیزیش شه
بعد با فکر اینکه اینجا دکتر زیاده بیخیال شدم و خودمم قه قهه زدم
شونه های ارمان و علیرضا خیلی شیک و نردونه میرقصید
اصلا هیچ رقاصی نمیتونه همچین شونه تکون بده
امیر و امین و حسامم جلو خنده شونو نگرفته بودن
فقط منو رفیقام بودیم که سعی داشتیم
«مثل خر از خنده عر نزنیم»
داشتید جمله اخرو ؟؟🤣🤣قافیه ساختم خفن