دردسر های یک پزشک

برای خنده روی لب های شما 🫠💋

پارت 31

بلند شدم و با طرفش رفتم 

با حس بچه ها پشت سرم با قدرت نیشم رو زدم 

من : ببخشید ولی من خیر شما رو میخوام ، لطفا بلند شید 

چشمای امین گرد شده بود و با نگاه پرسشی و متعجب بهم زل زد 

من : اخه ممکنه فرزندتون اسیب ببینن پرنسس 

و اینکه میشه بگید لباس زیرتون رو از کجا خریدید ؟ رنگ خاصی داره 

قطعا انتخابه شاهزاده سوار به اسبتونه نه ؟؟

امین با اخم بلند شد و گفت : من خودم شاهزاده سوار بر اسب ارزو خیلی هام خانم 

من : اوه ببخشید شمایید شاهزاده امین  از خاندان ضیایی ؟ 

من نفهمیدم شما هستید

ولی به هر حال اینجا مکان عمومیه نه دسشویی 

البته فکر کنم که خیلی تحت فشار بودید که شلوار جر دادید 

و توی مکان عمومی داشتید زور میزدید خودتونو خالی کنید 

ولی فک کنم از شدت فشار یادتون رفته شورتتون رو دربیارید 

 

با غیض نگام کرد 

من : اوه ، اگه بخاطر گی کردن با مجنونتون درد میکشید من نمیتونم راهنمایی جز اینکه به پزشک مراجعه کنید بکنم 

ولی معلومه که بد جور جرتون دادن 

دفعه بعد بهشون بگید باهاتون خشن نباشن 

چشمکی بهش زدم و برگشتم تا از بین اکیپ رد بشم و برم که صداشو شنیدم : تلافی میکنم پرنسس محسن ( بابای مهنا ) 

من : مشتاقانه منتظرم شاهزاده بی عرضه ضیایی