دردسر های یک پزشک

برای خنده روی لب های شما 🫠💋

پارت 35

روز اجرای نقشه …

*******************************************

🫀دانای کل 🫀

مهنا با استفاده از بی سیم هایی که هستی با هزار جور مصیبت جور کرده بود و به روی بچه ها نیاورده بود اعلام کرد که پسرا رفتن تو کلاسشون و وقت اجرای نقشه اس . 

امروز روزی بود که هیچ کدوم از دخترا کلاس نداشتن ولی زهرا با استفاده از نفوذش که میگفت خودش یه پا بی بی سی داره متوجه شده بود که ضیایی ها اومدن . 

ضیایی ها هم بی خبر از نقشه اکیپ چهار به علاوه یک داشتن نقشه میکشیدن که حال این دخترای پرو رو بگیرن 

امین از اون همه پرویی مهنا حرص میخورد توی هیچ یک از اعضای خانواده و دوستانش همچین دختر پرو و غدی ندیده بود که حالا ادعای اشرافی بودن رو هم داشت 

جدا از مهنا ، هستی چطور ادعای اشرافیت داشت که وسط کلاس ادامس باد میکرد 

حالا وسط کلاس هم نباشه بالاخره از شان یک اشراف زاده خارجه این همه پرویی چی باشه که دختر هم باشه 

یادش نمیاد دختر خاله یه دختر عمو هاش اینقدر بی بند و بار باشن 

ولی ذهن حسام رو سلما مشغول خودش کرده بود 

حسام با خودش میگفت مگه این دختر اشرافی نیس ؟ 

پس اون اهنگ های جلف چیه ؟ 

چجوری اینقدر وقیحه ؟! 

اصلا چجوری میتونه در مورد عشق به هفت تا پسر که رنگ کردن مو هاشونو بگه ؟ 

چجوری میتونست بگه که همه اونا رو باهم میخواد و با وقاحت دنبال راهی باشه که زن هر هفت تا بشه ؟؟ 

ذهن امیر هم مثل دوستاش یا راحت تر بگم برادر هاش توی کلاس نبود 

اون داشت به مهنا فکر میکرد ! 

چرا بعد از جریان روغنی شدن مانتوش و پیشنهاد هم خوابی  دادن به مهنا اون دختر چموش سیلی زد بهش ؟ 

مگه همه دخترا ارزوی جون دادن زیرش رو نداشتن ؟ 

اره انگار این ارزوی همه بود ولی این امیر بود که قفلی زده بود رو یک دختر و میخواست ناله اونو زیر تنش بشنوه و به خودش قول میداد که هر طور شده این رو هم رام خودش میکنه . 

ولی این طرف ماجرا 

هستی داشت کشیک پسرا رو میداد