دردسر های یک پزشک

برای خنده روی لب های شما 🫠💋

پارت 24

من از ۴ سالگی اموزش دیده بودم 

پس خیلی کارم راحت تر شد 

حالا چشمای ابی رنگم سرد بود ، مثل یه تیکه یخ 

تمام غرورم رو متمرکز راه رفتم کردم 

اروم و منظم ، درست مثل یک ملکه مغرور و سرد قدم برداشتم 

تقه ای به در زدم و خیلی خانمانه در رو باز کردم و رفتم داخل 

به نشونه احترام به بزرگ تر ها سلامی رسا دادم 

که جواب ها به دستم رسید 

اروم و مغرورانه قدم برداشتم و کنار پروین جون نشستم 

درسته غرور خوبه ولی نه زیاد 

پس لبخندی به گرمای لیوان چایی توی برف به روش پاشیدم 

که با نگاه پر تحسین و لبخند جذابش رو به رو شدم 

دکتر رفعت ، همون دکتری که ازم پرسید سلطنتی ام یا نه 

لبخندی پدرانه به روم زد و گفت : اوه ، خانم دکتر ، من چطور متوجه نشدم که شما کی بودید 

اونم زمانی که حتی از نگاهتون هم میشه اشرافیت رو خوند 

نیمچه لبخند جذابی حواله اش کردم و خیلی متواضع گفتم : 

نه دکتر هیچ اشکالی نداره ، من خیلی تلاش میکنم که عادی با افراد برخورد کنم و غرور اشرافیم رو برای مکان های ویژه ذخیره کنم 

ولی رفتارم در خونه اونم از چهار سالگی ، باعث شده متفاوت باشم 

درسته متفاوت بودن خوبه ، ولی یک اشراف زاده باید همرنگ نردم باشه 

امین : حق با شماست خانم محمودیه ولی چطوره که پدر مادر هامون از ما انتظار همچین رفتار مغرورانه ای رو دارن 

هرچند با ماشین زیر پاتون هم نمیتونید همرنگ با مردم باشید 

خانم دکتر دواچی : اوه پس اون دو تا ماشین خاص برا شما  دو نفرن 

من : پرنس ، خانواده منم سخت گیری میکنن ، نمیدونم چرا باید مغرور باشیم اما 

در مورد ماشین زیر پام 

اینکه بک فرد چقدر مال و اموال داشته باشه باعث نمیشه که همرنگ مردم نباشه 

همرنگ بودن یعنی هم دل بودن 

فک کنم کتاب قانون سوم اشرافی ، بند ۳۷۲رو خوب به یاد ندارید 

امین : اوه پرنسس ، اشتباه دارید میکنید 

من : شما که ادعا دارید رفتار اشرافی دارید 

چطور جرعت میکنید به نوه بزرگ و تک فرزند اقا بزرگ  بگین اشتباه میکنه 

میخواین بگین که خیلی درست رفتار میکنید ولی در عین حال به من توهین میکنید ؟ میدونید اگه این موضوع به گوش خاندان خامون برسه که به هم توپیدیم یا حتی نگاهی تند حواله هم کردیم چی میشه 

البته فک نکنم اقا بزرگ از اینکه به نوه بزرگش توهین کنن خوشحال بشه و ساده از ماجرا بگذره . 

همه خیلی سیخ نشسته بودن و با تعحب و ترس نگام میکردن 

امین : مهنا خانم ، لیدی ، اگه من توهینی کردم که فک کنم نکردم و از برداشت نادرست شما بوده ، ولی در هر حال من موظف هستم 

از شما معذرت بخوام 

من :خواهش میکنم جناب ضیایی بزرگوار 

به لحظه که نگاهم به بقیه افتاد هنگ کردم و خندم گرفت 

ولی سریع اونو خوردم 

همه متعجب و ترسیده بودن 

چون ما داشتیم سر قدرت خاندان هامون بحث میکردیم 

شاید این بحث یکم با ادبانه باشه ، ولی خودمون میدونستیم پر از کینه و تهدیده 

حتی معذرت خواهی اون یک درصد بوی پشیمونی نمیداد

و نگاه مغرور و سرد من حاکی از بخشش نبود !